مهدی حسینی | شهرآرانیوز - در کتاب دوم «جمهوری» اثر افلاطون، داستانی هست درباره عدالت. داستان از این قرار است که چوپانی بود به نام گوگس که در خدمت پادشاه لیدی بود و یکی از گلههای شاه را اداره میکرد. روزی در صحرا بارانی سیلآسا باریدن گرفت. او که به دنبال سرپناهی میگشت، قسمتی از زمین را دید که دهان باز کرد. وقتی داخل شد، عجایب بسیار دید. ازجمله اسبی چدنی یافت که میانتهی بود. وقتی از شکاف بدنه اسب وارد شد، پیکری دید که انگشتری به دست دارد. انگشتر را از دست جسد بیرون کرد و برای خود برداشت. چندی گذشت. وقتی برای گزارش وضعیت گله به دربار مراجعه کرد، انگشتر را در دست خود چرخاند، بهنحوی که نگین آن درون مشتش قرار گرفت. به محض اینکه چنین کرد، از چشم دیگران مخفی شد. او که به قدرت انگشتر پی برد، کاری کرد تا در گروهی از چوپانان قرار بگیرد که مستقیم به پادشاه گزارش میدهند. او همینکه به اندرونی پادشاه راه یافت، همسر شاه را فریفت و با دستیاری او شاه را به قتل رساند و خود بر تخت سلطنت تکیه زد.
افلاطون از این داستان نتیجه میگیرد که اگر چنین قدرتی ماورایی در اختیار هرکسی اعم از ظالم و عادل قرار گیرد که بتواند بدون ترس از دیده شدن به هر خانهای وارد شود و هرکاری خواست انجام دهد، هیچکس در مسیر عدالت استوار نخواهد ماند. درواقع از منظر او هیچکس عدل و عدالت را با میل و رغبت نمیپذیرد، بلکه فقط بهدلیل وجود قانون و نیروی قاهره است که افراد به آن تن میدهند، وگرنه هر عقل سلیمی میداند که اگر قدرت بر ظلم داشته باشد، منفعتش در رعایت نکردن عدالت است.
نظریه ابرمرد نیچه
همین نظریه بعدها در فلسفه اپیکور که متکی بر لذتجویی بود، بسط بیشتری یافت و درنهایت در تفکر نیچه به نظریه «ابرمرد» رسید که بهطور خلاصه میگوید برای دریافت بیشترین لذت باید بیشترین قدرت را در اختیار داشت؛ هم قدرت سیاسی و نظامی و هم قدرت اقتصادی. بنیان ادیان دینمحور هم به همین قائل است که اگر معاد و روز داوری و عقوبتی در کار نباشد، اصولا اخلاق معنا پیدا نمیکند. چون هیچ ضمانت اجرایی ندارد. اثبات این نکته هم به ادله قوی منطقی نیاز ندارد. پرواضح است که اگر جهان دیگری نباشد و شخص قدرت ظلم به دیگران را داشته باشد، چرا نباید به دیگران در راستای لذتجویی هرچه بیشتر در این جهان زور بگوید؟ از سوی دیگر، اگر جهان بعدی نباشد، چگونه میتوان ظلم افرادی را که با انتخابهای خود باعث مرگ میلیونها انسان شدند، در این جهان جبران کرد و عدالت را برقرار؟ مگر تصمیمگیران جنگ جهانی را چندبار میتوان اعدام کرد؟
از «ارباب حلقهها» تا «مرد نامرئی»
این نگاه درباره قدرت و عدالت زمینه پیدایش شخصیتهای جذاب منفی و مثبت زیادی در عرصه ادبیات و سینما شده است. از داستان ارباب حلقهها و انگشتر قدرت سائورون که در برداشتی وفادار به داستان افلاطون باعث نامرئی شدن کسی میشود که آن را به دست میکند، تا انبوه داستانهای ابرقهرمانی ساده مثل همه ابرقهرمانان دنیای مارول. در «مردان ایکس» شخصیت مگنیتو آشکارا به این موضوع اشاره میکند که ما از انسانها برتریم و دیگر نیازی نیست به قوانین آنها پایبند باشیم. در فیلم «کرونیکل» هم قهرمان داستان بهطور آشکار میگوید وقتی شما به ابرانسان تبدیل میشوید، دیگر نیازی به رعایت قوانین انسانها ندارید و همانطور که شیر آهو را شکار میکند و از این موضوع احساس عذاب وجدان نمیکند، شما هم میتوانید انسانهای دیگر را شکار کنید. همین درگیریها در داستان «مرد نامرئی» نوشته هربرت جورج ولز که در سال ۱۸۹۷ نگاشته شده است، به چشم میخورد. یک شیمیدان برجسته به نام گریفین محلولی کشف میکند که میتواند انسان را نامرئی کند. او که نمیتواند به حالت مرئی بازگردد و بهدلیل نداشتن پلک تحمل نور را ندارد، آرامآرام به موجودی شبزی و تبهکار تبدیل میشود که درنهایت بهدست مردم کشته میشود و پس از مرگ آرامآرام جسدش هویدا میشود. بیشتر فیلمهایی که تاکنون با محوریت «مرد نامرئی» ساخته شده است، همین خط اصلی داستان را مبنا قرار داده و از نقطهنظر این شخصیت فراتر نرفته است، اما مرد نامرئی۲۰۲۰ ساخته لی ونل با محور قراردادن نقطهنظر کسانی که با چنین انسانی در ارتباطاند، موفق شده است اثری بهروز ارائه دهد که آن را به یکی از پدیدههای امسال سینمای جهان تبدیل کرده است.
کوتاه درباره داستان
سیسیلیا کاس معماری است که در رابطهای نافرجام با آدریان گریفین گیر کرده است. گریفین دانشمندی برجسته در زمینه فیزیک نور و انواع عدسیهاست. سیسیلیا که از خشونت خانگی رنج میبرد، یک شب با دیازپام آدریان را بیهوش کرده و به کمک خواهرش امیلی فرار میکند. او در منزل دوست قدیمی خود، کارآگاه جیمز لنیز، مخفی میشود. سیسیلیا چنان از آدریان میترسد که حتی جرئت خروج از منزل را ندارد، تا اینکه یک روز خواهرش امیلی به او خبر میدهد آدریان خودکشی کرده و ۵میلیون دلار برای او به ارث گذاشته است، اما سیسیلیا وجود شخص دیگری را در خانه حس میکند، تا اینکه...
یک اقتباس بهروز
لی ونل که پیش از این سابقه نگارش فیلمهایی همچون «اره» و «موذی/ insidious» را در کارنامه دارد، بعدها با ساخت قسمت سوم «موذی» و سپس فیلم بسیار موفق «ارتقا» محصول ۲۰۱۸ نشان داد در کارگردانی آثار جمعوجور و کمبودجه تبحر ویژهای دارد. او در مرد نامرئی تسلط خود را در بهروز کردن مضامین قدیمی به رخ میکشد و دغدغههای مدرنی همچون خشونت خانگی که این روزها حسابی روی بورس است، و فمینیسم را بهنحوی استادانه در دل داستان خود میتند. مهمتر اینکه در دام کلیشههای هالیوودی و خوشایند دختران تینایجر هم نمیافتد. در ادامه تیتروار به برخی از انتخابهای نبوغآمیز او میپردازیم.
دوربین: حرکات دوربین از همان نماهای آغازین فیلم که گاهی شخصیت اصلی را رها کرده و بر گوشهای خالی تمرکز میکند، حس دلهره و وجود یک ناظر بیرونی را در دل بیننده میکارد. این ترفند بهاضافه انتخاب قابهایی فراتر یا پایینتر از زاویه دید انسان معمولی که گاهی نزدیک سقف است یا نقطه طلایی کادر را خالی رها کرده، گویی موجودی نامرئی در آنجا کمین کرده است، کارایی دوچندان پیدا میکند.
زاویه دید داستان: برداشتن کانون توجه از روی شخصیت مرد نامرئی و درگیریهای او به سمت اطرافیان او نظیر همسر و برادرش همزمان ۲ کاربرد دارد؛ اول اینکه شخصیتی که در بیشتر فیلم حضور فیزیکی ندارد، چندان در جلب همذاتپنداری مخاطب موفق نیست. حال آنکه پرداختن به دختری که از سوی موجودی نادیدنی تهدید میشود، زمینهای شناختهشده در سینمای وحشت بهویژه فیلمهایی با محوریت ارواح است. دوم اینکه جنبهای باورپذیر به مضمون خشونت خانگی میبخشد که مسلما یکی از مضامین بنیادی در فیلم مرد نامرئی است. زیرا خشونت خانگی اولا به دور از چشم مردم و پشت درهای بسته اتفاق میافتد و ثانیا بسیاری از آزارهای روحی و روانی وجهه و تظاهر بیرونی ندارد. چنانکه در فیلم، درماندگی دخترک در اثبات وجود جنبه اهریمنی آدریان، موضوعی است که احتمالا مبتلابه بسیاری از کسانی است که در عالم واقع مورد آزار و اذیت اینچنینی قرار میگیرند. مدت زیادی از شکایت امبر هرد از جانی دپ به این جرم نگذشته است. فیلمهایی که او از جانی دپ و خشونت او در فضای مجازی به اشتراک گذاشت، دل بسیاری از طرفداران حقوق زنان را به درد آورد. احتمالا همین موضوع هم باعث شد نقش مرد نامرئی بهجای جانی دپ به الیور جکسونکوهن برسد. حال بماند که بعدها ثابت شد این امبر هرد بوده است که جانی دپ را آزار و اذیت میکرده و از او سوءاستفاده میکرده است.
فمینیسم کنترلشده: برخلاف انبوه فیلمهای هالیوودی این روزها که از قهرمانان زن بزنبهادر از هارلی کوئین و زن شگفتانگیز گرفته تا لوسی و نگهبان قدیمی و بیوه سیاه و مثل اینها انباشته شده است، لی ونل نوعی فمینیسم کنترلشده، معقول و رئالیستی را در فیلم خود تجسم بخشیده است. سیسیلیا به هیچ وجه یک زن عجیب و غریب نیست. او موجودی آسیبپذیر و مظلوم است که میداند حق با اوست و دیگر نمیخواهد زیر بار زور برود؛ بنابراین تنها راه چاره را در ایستادگی میبیند، حتی اگر به قیمت جان و آبرویش تمام شود. درواقع سیسیلیا در طول فیلم و بهواسطه اعمال آدریان رشد میکند و یاد میگیرد بر ترس خود غلبه کند.
پاشنه آشیل فیلم
متأسفانه با وجود همه ویژگیهای برجسته مرد نامرئی، هالیوود و عنصر باسمهای پایان خوش باعث شده است تا فیلم جدید لی ونل در گامهای انتهایی خود به دام کلیشه بیفتد و پایانبندیاش به هیچوجه شایسته اثری نباشد که از ابتدا شاهدش بودهایم. همچنین تأکید بر وجود دوربینهای امنیتی که هریک بهراحتی توانایی لو دادن ماهیت حقیقی آدریان را دارد، از موضوعاتی است که به منطق روایت خدشه وارد میکند. آخرین نقطه ضعف فیلم هم این است که در پرداختن به انگیزههای آدریان بسیار ضعیف عمل میکند و باعث میشود مرد نامرئی از لقب شاهکار فاصله بگیرد. در انتها بد نیست اشاره کنیم یاکوب پرلمان، نویسنده روستبار، معتقد است اصولا اگر کسی بتواند نامرئی شود، قاعدتا نابینا خواهد شد. زیرا عدسی، مایع زجاجیه و قسمتهای دیگر چشم برای اینکه تصویر را روی شبکیه تشکیل دهند، نور را میشکنند؛ بنابراین چنانچه بهواسطه نامرئی شدن ضریب شکست چشم و هوا یکی شود، اصولا تصویری روی شبکیه شکل نمیگیرد و فرد توانایی دیدن را نخواهد داشت.
مطالب مرتبط